شادمان از...
چراق کوچه امشب نیز خاموش است،
در آسمان
پرتو پر نور ماهی نیست
پرتو صدها، هزاران، صد هزاران شمع
-افروخته به دست مادرانی «بهتر از برگ درخت» -
بر سیاهی های شب باشد
پرتو می لرزد،
شاید او هم گاه می ترسد
لیک
پرتو صدها نمی لرزد.
من اما ساکتم،
«نگه جز پیش پا را دید، نتواند» نمی خوانم
پرتو را بر جان و تن بینم
به افسونش تمام آسمان را نیز-چون جانم،
سراسر روز می بینم
شادم آری! شادمان از روشنایی ها
مبادا تو،
شادمان باشی از این که :
او «چراغ»ش را «چراق» بنوشته است
9 مرداد 1385